117
.خورشیدم و شهاب قبولم نمیکند
سیمرغم و
عقاب قبولم نمیکند
عریانترم زشیشه و مطلوب سنگ سار
این شهر
بی نقاب قبولم نمیکند
این چندمین شب است که بیدار مانده ـَم
آنگونه ـَم
که خواب قبولم نمیکند
بیتاب از تو گفتنم افسوس که قرن هاست
آن لحظه های ِ نآب
قبولم نمیکند
.
.
.
گفتم که با خیال , دلی خوش کنم
ولی با این عطش
سراب قبولم نمیکند
بی سایه تر زخویش.حضوری ندیدم
حق دارد آفتاب
قبولم نمیکند
خورشیدم و شهاب قبولم نمیکند
سیمرغم و
عقاب قبولم نمیکند
عریانترم زشیشه و مطلوب سنگ سار
این شهر
بی نقاب قبولم نمیکند...
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: فرناز